در طلائیه کار می کردیم. برای مأموریتی به اهواز رفته بودم. عصر که برگشتم دیدم بچه ها خیلی شادند. اونها سه شهید پیدا کرده بودند که فقط یکی از آنها گمنام بود. چه ها خیلی گشتند. چیزی همراهش نبود. گفتم یکبار هم من بگردم. اون شهید لباس فرم سپاه به تن داشت، چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد.خوب دقت کردم. دیدم یک تکه عقیق است که انگار جمله ای روی آن حک شده است. خاک و گل ها را کنار زدم. رویش نوشته شده بود:«به یاد شهدای گمنام» دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم. می دانستیم این شهید باید گمنام بماند، خودش خواسته! یادمون نره ما مسئول حفظ این انقلاب هستیم یادمون نره ما باید جواب قطره قطره خون شهدا رو بدیم یادمون نره ما به واسطه چه کسانی این آرامشو داریم یادمون نره ما یه رهبر داریم که همه هستیمونه پس حواسمون باشه قلبشو به درد نیاریم همین... اللهم عجل لولیک الفرج مولای صاحب الزمان روحی له الفدا...
نوشته های دیگران () نویسنده متن فوق: » دریا ( سه شنبه 88/5/13 :: ساعت 11:38 صبح )